پایگاه خبری امروله به نقل از مشرق : وضعیتی که اکنون جریان فتنه و به طور مشخص محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی گرفتار آن شده اند بسیار درس آموز است.جلوی پرده آنچه می گذرد این است که خاتمی فعلا در حال تلاش برای جلب ترحم مخاطبان خود و متقاعد کردن آنها به کنار کشیدن از صحنه است با این استدلال که حتی اگر پا به میدان بگذارد نظام علاقه ای به پذیرش مجدد او نخواهد داشت.
هاشمی اما کمتر دست و پای خود را گم کرده است. او در عین حال که تلاش می کند سلسله جنبان تولید ادبیات انتقادی علیه وضع موجود باقی بماند، اما علاقه ای به اینکه دیگران تصور کنند خود هاشمی خواهد قهرمان این صحنه باشد ندارد. به همین دلیل است که مسئله آمدن یا نیامدن خود به عرصه انتخابات را کاملا مبهم نگه داشته تا –همچنان که طبیعی هم هست- تا آخرین لحظه رایزنی کند و به مشورت های کسانی که عموما پس پرده برای او تصمیم می گیرند بیندیشد.
اما در واقع، نگاهی عمیق تر به صحنه نشان می دهد که همه این بازی های می آیم نمی آیم، نشئت گرفته از چند بحران عمیق است که جبهه اصلاحات در آن گرفتار شده و تا زمانی که تکلیف خود را با پدیده ای به نام فتنه روشن نگرده باشد، همچنان گرفتار خواهد ماند.
اصل مسئله در واقع این نیست که خاتمی یا هاشمی علاقمند به حضور در صحنه انتخابات هستند اما موانع پیش رو آنها را از این کار بازداشته است. این ظاهر ماجراست.
در اصل، اکنون خاتمی سعی می کند هاشمی را پیش بیندازد و هاشمی هم همین نقشه را برای خاتمی کشیده است. استدلال خاتمی و کسانی مانند موسوی خویینی ها اکنون این است که خاتمی نمی تواند و نباید خود را به این مهلکه بیندازد چرا که هیچ معلوم نیست جریان اصلاحات از سرمایه اجتماعی رای یک باخت آبرومند هم برخوردار باشد چه رسد به یک پیروزی قاطع.
علاوه بر این، همانطور که لحن خاتمی هم نشان می دهد پرده نشینان در جبهه اصلاحات تردید دارند که او علاقه، جسارت و توان جنگ با نظام را داشته باشد. از چند ماه قبل از این بحث در حلقه های درونی جریان اصلاحات مطرح بوده است که ورود به صحنه انتخابات با کاندیدای حداکثری به معنای اعلان جنگ با نظام است و خاتمی مرد این میدان ها نیست. بنابراین، خاتمی در عین حال که حاضر نیست از بیم از دست دادن محبوبیت خود در بین بدنه اجتماعی فتنه یک «نمی آیم» صریح بگوید، اما فعال شدن در صحنه انتخابات چه به معنای کاندیداتوری و چه به معنای محور وحدت فتنه را هم چندان به مصلحت خود نمی داند چرا که عقیده دارد تنها حاصل این فعالیت، تنها رادیکال شدن در شرایط فقدان سرمایه اجتماعی است که به بدتر شدن وضع سیاسی و امنیتی اصلاح طلبان خواهد انجامید.به همین دلایل است که خاتمی تصمیم گرفته هاشمی را جلو بیندازد و به این مسئله تصریح کرده است که تنها از هاشمی حمایت خواهد کرد نه کس دیگر.
در سوی مقابل اما، هاشمی هم تصور می کند که بهترین حالت این است که بتواند خاتمی را به جمع بندی برساند و او را وارد صحنه کند. به همین دلیل در چند ماه گذشته هاشمی سعی کرده درون خانواده اصلاحات یک موج دعوت از خاتمی را به راه انداخته و مدیریت نماید. از نظر هاشمی ورود خودش به صحنه جز به فاجعه ختم نخواهد شد. اظهارات اطرافیان چندان مهم نیست، تامل در عبارات خود شیخ نشان می دهد که او هیچ کدام از تحلیل هایی را که می گوید مسیر انتخابات 92 صاف و هموار است جدی نگرفته است. از طرف دیگر نشستن و نظاره کردن هم ظاهرا از دید هاشمی راه حل مناسبی نیست. بنابراین چه می تواند بکند؟ وقتی تصمیم گرفته خود به میدان نیاید یا باید خاتمی را به صحنه بکشاند یا اینکه او را وادار به حمایت از کاندیدای اختصاصی خود بکند که فعلا ظاهرا حسن روحانی است.
مهم ترین بحرانی که در این تعامل خود را نشان می دهد این است که هم هاشمی و هم خاتمی، چه در مواجهه با مردم و چه در رویارویی با شرکای سیاسی خود از بحران صداقت رنج می برند.آنها نه به خود، نه به دوستان خود و نه به مردم راست نمی گویند. خاتمی می داند مشکل از رای است و جنایتی که در سال 88 در حق ملت کردند اما آدرس موانع را به مردم می دهد. هاشمی هم اگر چه علاقه ای به خاتمی ندارد اما برای به صحنه کشاندن او نقشه می کشد بی آنکه در باره هدف بازی با خود او رو راست بوده باشد.
این مدل از سیاست ورزی که ظاهرا آقایان به آن عادت کرده اند مدت هاست به تاریخ پیوسته است اما نشانی از اینکه اصلاح طلبان پیام تاریخ را درک کرده باشند در دست نیست.
هاشمی اما کمتر دست و پای خود را گم کرده است. او در عین حال که تلاش می کند سلسله جنبان تولید ادبیات انتقادی علیه وضع موجود باقی بماند، اما علاقه ای به اینکه دیگران تصور کنند خود هاشمی خواهد قهرمان این صحنه باشد ندارد. به همین دلیل است که مسئله آمدن یا نیامدن خود به عرصه انتخابات را کاملا مبهم نگه داشته تا –همچنان که طبیعی هم هست- تا آخرین لحظه رایزنی کند و به مشورت های کسانی که عموما پس پرده برای او تصمیم می گیرند بیندیشد.
اما در واقع، نگاهی عمیق تر به صحنه نشان می دهد که همه این بازی های می آیم نمی آیم، نشئت گرفته از چند بحران عمیق است که جبهه اصلاحات در آن گرفتار شده و تا زمانی که تکلیف خود را با پدیده ای به نام فتنه روشن نگرده باشد، همچنان گرفتار خواهد ماند.
اصل مسئله در واقع این نیست که خاتمی یا هاشمی علاقمند به حضور در صحنه انتخابات هستند اما موانع پیش رو آنها را از این کار بازداشته است. این ظاهر ماجراست.
در اصل، اکنون خاتمی سعی می کند هاشمی را پیش بیندازد و هاشمی هم همین نقشه را برای خاتمی کشیده است. استدلال خاتمی و کسانی مانند موسوی خویینی ها اکنون این است که خاتمی نمی تواند و نباید خود را به این مهلکه بیندازد چرا که هیچ معلوم نیست جریان اصلاحات از سرمایه اجتماعی رای یک باخت آبرومند هم برخوردار باشد چه رسد به یک پیروزی قاطع.
علاوه بر این، همانطور که لحن خاتمی هم نشان می دهد پرده نشینان در جبهه اصلاحات تردید دارند که او علاقه، جسارت و توان جنگ با نظام را داشته باشد. از چند ماه قبل از این بحث در حلقه های درونی جریان اصلاحات مطرح بوده است که ورود به صحنه انتخابات با کاندیدای حداکثری به معنای اعلان جنگ با نظام است و خاتمی مرد این میدان ها نیست. بنابراین، خاتمی در عین حال که حاضر نیست از بیم از دست دادن محبوبیت خود در بین بدنه اجتماعی فتنه یک «نمی آیم» صریح بگوید، اما فعال شدن در صحنه انتخابات چه به معنای کاندیداتوری و چه به معنای محور وحدت فتنه را هم چندان به مصلحت خود نمی داند چرا که عقیده دارد تنها حاصل این فعالیت، تنها رادیکال شدن در شرایط فقدان سرمایه اجتماعی است که به بدتر شدن وضع سیاسی و امنیتی اصلاح طلبان خواهد انجامید.به همین دلایل است که خاتمی تصمیم گرفته هاشمی را جلو بیندازد و به این مسئله تصریح کرده است که تنها از هاشمی حمایت خواهد کرد نه کس دیگر.
در سوی مقابل اما، هاشمی هم تصور می کند که بهترین حالت این است که بتواند خاتمی را به جمع بندی برساند و او را وارد صحنه کند. به همین دلیل در چند ماه گذشته هاشمی سعی کرده درون خانواده اصلاحات یک موج دعوت از خاتمی را به راه انداخته و مدیریت نماید. از نظر هاشمی ورود خودش به صحنه جز به فاجعه ختم نخواهد شد. اظهارات اطرافیان چندان مهم نیست، تامل در عبارات خود شیخ نشان می دهد که او هیچ کدام از تحلیل هایی را که می گوید مسیر انتخابات 92 صاف و هموار است جدی نگرفته است. از طرف دیگر نشستن و نظاره کردن هم ظاهرا از دید هاشمی راه حل مناسبی نیست. بنابراین چه می تواند بکند؟ وقتی تصمیم گرفته خود به میدان نیاید یا باید خاتمی را به صحنه بکشاند یا اینکه او را وادار به حمایت از کاندیدای اختصاصی خود بکند که فعلا ظاهرا حسن روحانی است.
مهم ترین بحرانی که در این تعامل خود را نشان می دهد این است که هم هاشمی و هم خاتمی، چه در مواجهه با مردم و چه در رویارویی با شرکای سیاسی خود از بحران صداقت رنج می برند.آنها نه به خود، نه به دوستان خود و نه به مردم راست نمی گویند. خاتمی می داند مشکل از رای است و جنایتی که در سال 88 در حق ملت کردند اما آدرس موانع را به مردم می دهد. هاشمی هم اگر چه علاقه ای به خاتمی ندارد اما برای به صحنه کشاندن او نقشه می کشد بی آنکه در باره هدف بازی با خود او رو راست بوده باشد.
این مدل از سیاست ورزی که ظاهرا آقایان به آن عادت کرده اند مدت هاست به تاریخ پیوسته است اما نشانی از اینکه اصلاح طلبان پیام تاریخ را درک کرده باشند در دست نیست.
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد