بخش‌خوانی جلد دوم «برای تاریخ می‌گویم»

چطور حکم ابد رفیق‌دوست در پرونده اختلاس ۱۲۳ میلیاردی، ۸ ساله شد؟

سرویس: اقتصادیکد خبر: 285100|14:11 - 1394/03/25
نسخه چاپی
چطور حکم ابد رفیق‌دوست در پرونده اختلاس ۱۲۳ میلیاردی، ۸ ساله شد؟
بخش‌های جالب و خواندنی‌ای از «برای تاریخ می‌گویم» به شرح ماجرای اختلاس ۱۲۳ میلیاردی اختصاص داشت. راوی در این بخش به پرسش‌های متعددی از جمله چگونگی وقوع این ماجرا، سیاسی بودن آن و حکم متهمان پاسخ داده است.

به گزارشامروله، دومین جلد از «برای تاریخ می‌گویم» شامل خاطرات محسن رفیق‌دوست از سال‌های پس از جنگ به همت سعید علامیان چندی پیش از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شد. صراحت در پاسخ به سوالات از جمله ویژگی‌های این کتاب است که به اذعان نویسنده توانسته پاسخگو و روشن‌کننده برخی از ابهامات موجود در تاریخ در نظر گرفته شده باشد.

 

علامیان پیش‌تر درباره این کتاب گفت: گردآوری جلد دوم این خاطرات از خرداد 92 آغاز و تا اردیبهشت 93 نیز ادامه پیدا کرد که چیزی در حدود 45 ساعت گفت‌وگوی من با آقای رفیق‌دوست است. آقای رفیق‌دوست با حکم مقام معظم رهبری از سال 68 تا 78 به عنوان مدیرعامل بنیاد مستضعفان و جانبازان منصوب می‌شوند که جلد دوم این کتاب هم دربرگیرنده خاطرات 10 ساله وی از مسئولیت‌شان در بنیاد مستضعفان است. طی 45 ساعت گفت‌وگو، نزدیک به 257 موضوع را با آقای رفیق‌دوست مطرح کردم که شامل مسائل مختلف بنیاد مستضعفان و همچنین مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور در آن دوران و غیره می‌شود.

یکی از موضوعات مهمی که راوی در «برای تاریخ می‌گویم» مطرح می‌کند و به سوالات متعدد نویسنده پاسخ می‌دهد، موضوع اختلاس 123 میلیاردی است که به نوعی پای محسن رفیق‌دوست را به ماجرا باز کرد و در زمانی خبرساز شده بود. رفیق‌دوست در این بخش از کتاب به پرسش‌های موشکافانه علامیان پاسخ داده است که این بخش از کتاب انتخاب شده و در ذیل ارائه شده است:

بیســت و یکــم آذر1370 در یک کنفرانس مطبوعاتی جنجالی اعلام  کرده‌اید: «با  بازرسی‌های دقیق و مکرر در سطح واحدهای تحت پوشــش بنیاد چندین باند رشــوه و اختلاس شناسایی واعضای  آنها دستگیر و تحویل مقامات قضایی  شده‌اند». قضیه چه بود؟

بنیاد مستضعفان تشکیلاتی نبود که عده‌ای برای ایجاد چنین  مجموعه‌ای  برنامه‌ریزی و  سرمایه‌گذاری کنند. انقلابی شد، عده‌ای از مملکت فرار کردند و براساس قوانین انقلاب مالک اموالشان تشخیص داده نشدند. همه  اینها را توی این بنیاد ریختند. تیرماه 1358 دولت موقت یک‌مرتبه همه صنایع را ملی کرد. حالا کاری ندارم که اصل آن کار درست بود یا نه ـ که عقیده دارم درست نبود ـ همه کارخانجات را از مردم گرفتند، اکثریت  آنهایی هم که دست بنیاد بود، گرفتند. با وجود این، نزدیک به هزار شرکت برای بنیاد به ارث رسید که  ملغمه‌ای از  شرکت‌های بازرگانی، صنعتی، ساختمانی و کشاورزی بود.

در مورد  شرکت‌های بزرگ ساختمانی که اکثراً مال بنیاد پهلوی، مال شاه یا چند نفر از  سرمایه‌دارهای وابسته به شاه بودند، از حراست به من گزارش دادند که اکثر مدیران این  شرکت‌ها از افراد قبل از انقلابند. این مسئله از نظر من اشکالی نداشت، گفتند بسیاری از  اینها  وابسته‌اند. گفتم باید بروید برایم دلیل محکمه‌پسند بیاورید ثابت کند این افرادی که از طاغوت به ما ارث رسیده صالح نیستند. گزارش بعدی آوردند که مدیران چند شرکت  ساختمانی شما که قبلاً مال یکی از اعضای خانواده علم معروف بوده با او در خارج از کشور ارتباط دارند از جمله یک هیأت ساختمانی از یوگسلاوی برای مشارکت بایکی از این  شرکت‌ها قصد آمدن به ایران دارد و آقای علم به مدیر آن شرکت ـ که اسمش را هم  نمی‌خواهم بیاورم ـ دستور داده که این هیأت با  رفیقدوست ملاقات نکند. معاون عمرانم را خواستم، پرسیدم: «خبر داری هیأتی از یوگسلاوی به ایران  می‌آید؟» گفت: «نه».گفتم: «در جریان باش این هیأت می‌خواهد بیاید، هر وقت آمدند حتماً  می‌خواهم این هیأت را ببینم».

رفت و خبر داد که بله یک هیأت قراره چند روز آینده بیاید. گفتم پس یادت باشد می‌خواهم  اینها را ببینم. دومرتبه از حراست گفتند که آن بابا سفت گفته نباید این هیأت رئیس بنیاد را ببیند. باز به معاون عمران گفتم که حتماً  می‌خواهم ببینم توی این هیأت چه خبره. چند روز گذشت. خبر دادند هیأت رفت. معاون را خواستم، پرسیدم: «چی شد؟»
گفت: «آنقدر  سطحشان پایین بود که حتی در حد ملاقات با من هم نبودند.»

دیدم اِ دستور آن آقا اجرا شده.

مگر به  معاونتان تأکید نکرده بودید؟گوش نکرد، حتی او را هم گول زده بودند.

گول زده بودند، یا دست داشت؟

نه نه، دست نداشت، او را به علت بعضی از همین کارها برکنار کردم، البته بعدها در دولت آقای احمدی‌نژاد به ریاست رسید.[خنده] خلاصه آن چند نفری را که تشخیص دادیم با مالک قبلی هماهنگ‌اند، زیر ذره‌بین حراست گذاشتیم. دیدیم بله، بند و بست‌ها و رشوه‌گیری‌ها بیرون آمد یکی از  آنها در  مجموعه‌ای که آپارتمان  می‌ساخت هفت آپارتمان به خودش، زنش، برادرش، خواهرش، مادرش، عمه و خاله‌اش فروخته و به هر کدام پانصد هزار تومان تخفیف داده بود. حالا ممکن است  رقم‌هایی که  می‌گوییم برای  آنهایی که امروز  می‌شنوند با توجه به نان بربری دانه‌ای هزار تومان به چشم نیاید.[خنده] خلاصه از دادگاه حکم گرفتیم و دستگیر شدند. دیگر در این قضایا فعال شدیم حراست به من گزارش  می‌داد، وقتی می‌دیدم دلایل  محکمه‌پسند است اجازه می‌دادم بروند از دادگاه حکم بگیرند، خود حراست  آنها را می‌گرفت، با پرونده تکمیل شده تحویل قوه قضایی می‌داد و  آنها هم رسیدگی  می‌کردند.

...

به موضوع پرونده مشــهور بــه اختلاس 123 میلیــارد تومانی رســیدیم. ماجرا در  رســانه‌ها از 21 دی‌ماه 1373 شروع شد و تا برگزاری اولین جلسه محاکمه حدود شش ماه طول کشید که  خلاصه‌ای از آن را برایتان بازگو  می‌کنم ...

پیش از اینکه وارد قضیه شوم حرفی دارم؛ من از همه  آدم‌هایی که در این 18 سال گذشته، یعنی از سال 74 تا الان، در مورد این پرونده  صحبت‌های ناروا کرده‌اند می‌پرسم در کجای مطالبی که در  روزنامه‌ها، نماز جمعه و جاهای دیگر نوشته و گفته شده اسمی از محسن  رفیق‌دوست برده شده و  آنهایی که در این 18 سال این همه به من ظلم کردند جواب خدا را چه  می‌دهند؟ بر اساس چه اطلاعاتی؟ صرف اینکه یکی از متهمین این پرونده برادر من است، مجوز بود که این همه به من ظلم کنند؟ به من جفا کنند؟ وامرهم الی اﷲ. اگر راجع به این پرونده صحبت می‌کنم یک‌سری سئوال‌ها برایم مطرح شد که اگر به آنها پاسخ می‌دادند شاید این ظلم تداوم پیدا نمی‌کرد.

منظورتان چه سئوال‌هایی است؟

وقتی دادستان کل کشور می‌گوید این پرونده، پرونده اختلاس نیست، پرونده سوءاستفاده مالی است، چرا چند ماه بعد، توی دادگاه پرونده با عنوان اختلاس مطرح  می‌شود؟ امروز اگر از همه قضات مملکت و از خود رئیس دادگاه هم سئوال کنی که اختلاس یعنی چه؟ می‌گویند اختلاس عبارت از برداشت کارمند و کارگزار دولت از وجوه دولتی است. اسم هر فسادی را می‌شود برای این پرونده آورد، جز اختلاس.

اما به جز نظر صریح آقای مقتدایی، اغلب عنوان اختلاس را به کار  برده‌اند.

علاوه بر آقای مقتدایی، بقیه هم صحبت از اختلاس  نمی‌کنند. در داستان پرونده سه هزار میلیارد تومانی اخیر عده‌ای شبیه اینها در فاصله زمانی حدود 17 ماه سه هزار میلیارد تومان از  بانک‌ها اعتبار گرفتند، اما یک‌بار به کار  آنها اختلاس گفته  نمی‌شود، دائم می‌گویند سوءاستفاده مالی. آقای یزدی، آقای مقتدایی و قاضی محترم شعبه 34 دادسرای عمومی ـ که پرونده ابتدا در آن شعبه مطرح بوده ـ همه گفتند که این 123 میلیارد عبارت از گردش چهار حساب در مدت ده ماه بوده. زمانی که این قضیه افشا می‌شود اوج برداشت فاضل خداداد و بقیه از بانک به رقم 5/6 میلیارد تومان  می‌رسد که با توجه به شیوه کار، همیشه نصف این مبلغ در اختیار او بوده و  می‌بایست نصف دیگر در شعبه بانک دیگر می‌بود تا چکی که به آن شعبه می‌رود، پاس شود.

اجازه بدهید شرح جریان را عیناً ازجلسه اول دادگاه بازگو کنم. چه زمانی در جریان این قضیه قرار گرفتید؟

عصر یکی از روزهای بهمن 71 بود. توی دفترم نشسته بودم، برادرم با همان کارمند بانک ـ که پیشنهاد این سوءاستفاده را داده بود ـ آمدند و در جریان قضیه قرار گرفتم. گفتند فاضل خداداد به خارج از کشور رفته،  چکاش برگشت خورده و 5/6 میلیارد تومان بدهکار است. قبل از انقلاب در همین بانک صادرات یک دوره بانکداری دیده بودم. دانستم که تحویلدار بانک چکار  می‌کرده. گفتم الان باید نصف این پول توی یکی از  بانک‌ها باشد. صبح اول وقت رفتم پیش آقای سیف ـ رئیس کل فعلی بانک مرکزی ـ که  آن موقع رئیس بانک صادرات بود. پرسیدیم  چک‌هایی که خداداد در ازای چک‌های رمزدار می‌داده متعلق به چه کسی است؟ معلوم شد یک چک سه میلیارد و صد میلیون تومانی بانک ملی شعبه سعدی متعلق به آقای مجیدی تهرانی صادر شده است، زنگ زدند دیدند پول توی حسابش هست و بلافاصله برداشتند. از بدهی خداداد ماند سه میلیارد و چهارصد میلیون تومان. اما قبل از این تاریخ، فاضل خداداد ملکی از بنیاد مستضعفان را به دو میلیارد تومان خریده بود؛ برابر مقررات بنیاد یک میلیارد داده و یک میلیارد نداده بود، تا در محضر بدهد. بعد از این اتفاق بلافاصله آن معامله را یک‌طرفه فسخ کردم و آن یک میلیارد را به بانک صادرات دادم، که  بدهی‌اش شد دو میلیارد و چهارصد میلیون تومان. بنابراین میانگین بدهی خداداد ـ که درحکم دادگاه هم بود ـ رقمی حدود یک میلیارد تومان  می‌شده؛ که حالا اگر می‌خواهند اسمش را اختلاس بگذارند، پنجاه میلیون تومان بوده که هی گردش داشته و میانگینش یک میلیارد بوده.

در بخشــی از اظهارات فاضل خداداد آمــده: «بعد از مدتی که با حســاب خانم محتشمی کار  میکردیم، حســاب ایشان 150 میلیون تومان بدهکار شد و بایستی پول به حساب واریز میشد. با مرتضی رفتیم پیش آقای محسن  رفیقدوست. آقا مرتضی مشکل را به محسن  رفیقدوست گفت، قرار شد ایشان 150 میلیون تومان بدهد و به حساب خانم محتشمی واریز نماییم، از من چک بانک صادرات را گرفتند و 150 میلیون تومان به حساب خانم محتشمی ریختند». این راست است؟

بله،  آنها قبل از فاش شدن این قضیه آمدند، من از موضوع خبر نداشتم؛ از شیوه کارشان حرفی نزدند؛ نه او گفت، نه مرتضی؛ اگر همان موقع متوجه  می‌شدم  آنها را از این کار خلاف منع می‌کردم. گفتند چکی داریم که 150 میلیون تومان کسری دارد و اگر برگشت بخورد آبرویمان  می‌رود. آنقدر پول نداشتم، از بنیاد هم هرگز چنین کاری نمی‌کردم و نکردم. شنیدم از کسی که من هم او را  می‌شناختم چند روزه قرض گرفتند.

پس اینجا خداداد دروغ گفته؟

بله دروغ است. آن روز گفتند چنین مشکلی داریم. گفتم چنین پولی ندارم، از بنیاد هم حقی ندارم چنین کاری کنم، بروید از جای دیگر فراهم کنید،  آنها هم بلند شدند رفتند.

در متن جلسه دادگاه خواندم که جنابعالــی با ترفندی فاضل خداداد را به ایران  بازگردانده‌اید.

آقای سیف از من خواست. گفتم تلاش می‌کنم او را برگردانم، و آوردم. این هنر من بود. باید توی این پرونده به من جایزه می‌دادند.

با چه ترفندی؟

فاضل خداداد پاریس بود، شاید صلاح نباشد همه‌اش را بگویم. خلاصه‌اش اینکه به او زنگ زدم، به بعضی سوابقم اشاره کردم و گفتم اگر نیایی، توی گونی می‌آورمت، پاشو بیا، اینجا بهت امان می‌دهم. آمد ایران، بردمش بانک صادرات، همراهش یک چمدان پر سند بود.

بانک گفت  اینها به درد ما  نمی‌خورد، رفت از یکی از رفقایش سندی گرفت که شنیدم آن دو میلیارد و چهارصد برای بانک هجده میلیارد تومان برگشت داشته. افتخارم این بود که یک متهم یا مجرم با چنان بدهی را با قدرت به ایران آوردم.

در جایــی از محاکمه گفته شــده:«آقای مرتضی رفیقدوســت تقریباً از کودکی با آقای خداداد دوست بوده». در جای دیگر هم رئیس دادگاه از آقای فاضل خداداد  می‌پرســد: «آقای مرتضی  رفیق‌دوست چه آشنایی با شما داشتند؟» خداداد می‌گوید: «از قدیم پدر بنده با پدر ایشان آشنا بوده». همینطور بود؟

پدر اینها با پدرم توی میدان همکار بودند، ولی پدر من شخصیت دیگری داشت، اصلاً  اینها را قبول نداشت. پدرش حاج خان خداداد از  سرکرده‌ها و مالک میدان بود. بابای من هم در مقابل  آنها اتحادیه درست کرده بود. حسین خداداد برادر همین فاضل خداداد ـ که الان در آمریکا به بدبختی زندگی  می‌کند ـ یک دفعه می‌خواست پدرم را درخیابان صاحب جمع با ماشین زیر بگیرد، که اگر کسی داد نزده و خبر نکرده بود، پدرم کشته  می‌شد؛ چنین آشنایی داریم! [خنده]

حرف زیاد است. واقعاً باید به دینمان برگردیم؛ ولا تقف ما لیس لک به علمٌ انّالسّمع و البصر والفؤاد کلٌ اولئک کان عنه مسئولاً. سؤالم این است آقای محمد سعید مجیدی تهرانی برادر خانم فاضل خداداد که نزدیک صد میلیارد تومان چک از حساب او بوده به پانصد میلیون تومان جزای نقدی محکوم  می‌شود، آن وقت مرتضی که حجم  چکهایش در پرونده کمتر از سه درصد و مجموع گردش حسابش شاید حدود سه میلیارد بوده و از دو اتهام بزرگ کلاهبرداری و اخلال هم تبرئه شده، حکم حبس ابد می‌گیرد. معتقدم چیزهای دیگری مطرح بوده، نمی‌دانم چیست، الان هم نمی‌خواهم تاریخ را نبش قبر کنم، می‌خواهم در حدی که بشود جلوی گناه و ظلمِ از این به بعد را بگیرم. عده‌ای به آبرو و حیثیت من تعدی کردند که حق ندارم از  آنها بگذرم، چون فقط آبروی شخصی نداشتم، آبروی اجتماعی داشتم.

در اعتراضیه وکیل آقا مرتضی نســبت به حکم صادره دیدم که ایشان تأکید کرده که موکلش مبلغ 700 میلیون ریال بدهی خود را قبل از اینکه موضوع در مرجع قضایی مطرح و پرونده تشکیل شود پرداخت و تسویه حساب نموده است. یکی از برادرهایم آقای خواجوی وکیل را برای دفاع دعوت کرد.

من دخالت نکردم. تا روزی که پیش من آمد از ماهیت قضیه اطلاع نداشتم. دلیل اینکه وقتی فاضل و مرتضی آمدند از من قرض خواستند، نمی‌دانستم قضیه چیست، حرفی بود که به وکیل گفتم. گفتم تا کجا  می‌خواهی از برادرم دفاع کنی؟ گفت تا آخرش. گفتم در نظام مقدس جمهوری اسلامی از متهم دفاع  می‌کنند، از جرم کسی دفاع  نمی‌کنند. گفتم اگر در پرونده برادر من به جرمی رسیدی حق نداری دفاع کنی؛ جرم که دفاع ندارد، آنجایی دفاع کن که دارند تعدی  می‌کنند و خدای نکرده پرونده‌سازی شده.

چه کسانی پرونده‌سازی می‌کردند؟

خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ نظرم روی شخص آقای محسنی اژه‌ای نیست، ولی  آنهایی که در تشکیلات و دادگاه ایشان بودند این پرونده را درست کردند. قبل از اینکه این سر و صداها را بکنند و پرونده در شعبه 40 مطرح شود، کار قضایی در حال انجام بوده و پرونده توسط آقای ناصری صالح آبادی دادستان وقت عمومی تهران به شعبه 34 دادگاه عمومی محول شده بود. برای اینکه بالاخره باید یک روز حرف‌هایم را در مورد این قضیه بگویم، حرف‌های قاضی شعبه 34 را ـ که الان از قضات دیوان عالی کشور است ـ به شما  می‌گویم.  آنقدر در ایشان مردانگی و عظمت روح دیدم که اگر امروز هم سراغش بروم همین حرف را خواهد زد. پس از اینکه  دادگاه‌ها و محاکمات تمام شد و احکام  محکومیت‌ها اعلام شد، این قاضی محترم پیش من آمد و گفت: «آقای  رفیق‌دوست اگر مرا مستقیم خدمت مقام معظم رهبری ببری واقعیت‌هایی را از این پرونده به ایشان  می‌گویم». گفتم: «چه  واقعیت‌هایی؟»

گفت: «خیلی رویم فشار بود مرتضی رفیق‌دوست را دستگیر کنم، دلیلی برای اینکار پیدا  نمی‌کردم. حتی برای اینکه اطلاعاتم کامل شود به او گفتم ساعت شش صبح خانمش را آورد و از او هم بازجویی کردم، دیدم زن بنده خدا اصلاً هیچ اطلاعی ندارد؛ یک دسته چک داشته همه را امضاء کرده و به شوهرش داده. از نظر قضایی دلیلی بر دستگیری مرتضی پیدا نکردم».

می‌گفت: «از نظر من این مسئله‌ای نبوده که چنان اتهاماتی در پرونده بیاورند. بلکه یک گردش دو سه میلیارد تومانی در مدت هشت ماه بوده، بعد هم وقتی مرتضی متوجه شده دارد کار خطرناکی  می‌کند بدهی‌اش را تسویه می‌کند، با محاسبه بانک سود این گردش بیست میلیون تومان می‌شده، که آن را هم می‌پردازد».

نمیخواهم یک ذره از حکم انتقاد کنم، یا بگویم چرا؟ می‌خواهم بگویم دقت کنیم چنین چیزهایی برای دیگران پیش نیاید. امثال بنده هم دقت کنند کسی در اطرافشان این کارها را نکند.

اجازه بدهید بی‌پرده بپرسم: این پرونده سیاسی بود؟

سیاسی بود. جمله معروفی است که سیاست از هر در وارد شود عدالت از در دیگر بیرون  می‌رود. همان زمان پرونده دیگری در شعبه 23 دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست آقای حسین مشایخ مطرح شد، مبلغ سوء استفاده شده 65 میلیارد و 196 میلیون و 966 هزار ریال بود و متهم قبل از تاریخ محاکمه 62 میلیارد آن را پرداخته و  بقیه‌اش مانده بود. در نهایت متهم از بخشی از جرایم تبرئه شده و به جزای نقدی محکوم می‌شود، مسئول و وزیر مربوطه هم می‌پذیرد و هیچ‌کس هم نمی‌فهمد. اما در این پرونده چون اسم رفیق‌دوست بوده باید بعضی روزنامه‌ها و نماینده‌ها این بلا را نه بر سر مرتضی رفیق‌دوست بر سر خانواده رفیق‌دوست می‌آوردند؟ در حالی که هیچ ربطی به بنده نداشت. من از  آنهایی که ناآگاهانه این ظلم را کردند گذشتم، اما حق ندارم از آنهایی که این کار را انجام دادند بگذرم. وامرهم الی اﷲ.

وکیل بانک در دادگاه  می‌گویـد: «روز اول هم به آقای مرتضی  رفیق‌دوست اعلام کردم که شما متهم اصلی هستید و در این باند نقش محوری داشــتید، به علاوه شما با استفاده از نام و شهرت خود نقش محوری داشــتید و اگر شما نبودید این سوء استفاده واقع نمی‌شد». این حرف را قبول دارید؟

نه؛ سه برادر دیگر هم دارم، توی ده بانک دیگر حساب داشتند، چرا برای هیچ‌کدام چنین  مسئله‌ای پیش نیامد؟ این سفره را آن کارمند بانک برای  اینها پهن کرد و یادشان داد که شما اینطور چک بدهید، من آنطور به حسابتان  می‌ریزم و حساب را بدهکار می‌کنم. قبل از انقلاب این کار، یعنی بدهکار در حساب جاری، قانونی بود؛ الان هم قانونی است.

چطور؟

قبل از انقلاب سر فصلی در بانکها وجود داشت که اسم  خارجی‌اش اُوِردرافت یا اعتبار در حساب جاری بود. بانک با  وثیقه‌ای که می‌گرفت یا اعتمادی که  می‌کرد حساب جاری شخص معتبر را تا مبلغی بدهکار می‌کرد، بعد سر تاریخ پرداخت می‌شد. بعد از انقلاب گفتند این خلاف شرع و عین ربا است و ممنوع شد. آن موقع که این پرونده اتفاق افتاد، زمان ممنوعیت بود، تا اینکه چند سال قبل گشتند و عقود اسلامی برایش پیدا کردند؛ چون الان دیگر کار بانکی آنچنانی ندارم و خیلی توی تجارت نیستم، نمی‌دانم بر سر چه سرفصل‌هایی این کار را کردند. زمانی این کار خلاف قانون بود، آن کارمند این کار را یاد می‌دهد و خودش هم رشوه  می‌گیرد. تنها کسی که رشوه گرفته اوست، آن دو تا ـ رئیس و معاون بانک ـ مقصر نبودند، توی این قضیه به آنها ظلم شد، از کار هم بیکار شدند و وضعیت بدی پیدا کردند. حرفی که وکیل بانک زده درست نیست. این نقش محوری را آن کارمند بانک داشته نه مرتضی.

ـ یعنی آقای فاضل بدون نام و اعتبار آقا مرتضی می‌توانسته این اعتبار را در بانک کسب کند؟

بله، می‌توانسته؛ مرتضی که دست توی جیب بانک نکرده، یک عامل پیدا شده به  آنها گفته من هنر دارم این کار را برایتان بکنم. همان موقع که این پرونده در جریان بود یکی از رفقایم به من زنگ زد، گفت که آقایی به اسم فلان در یکی از شعب بانک ملی با زد و بند گشایش ورود آهن کرده، قرار بوده 10 درصد نقد، 90 درصد سفته بدهد، وقتی آهن آمد 90 درصد را واریز کند و  آهن‌ها ترخیص شود، اما او همان 10 درصد را هم سفته داده، آهن‌ها را با اعتبار  سفته‌ها ترخیص کرده و دارد  می‌فروشد و اگر بفروشد، برمی‌دارد و می‌رود. آقای امیر اصلانی مدیرعامل بانک ملی بود. به او اطلاع دادم، خودم هم وارد شدم و دستگیرش کردند؛  پول‌ها و  آهن‌ها را گرفتند. شنیدم هنوز زندان است. این یک نمونه سوءاستفاده از بانک بود، که از اساس اصل پول رفته بود، ولی هیچوقت در جامعه مطرح نشد. از این  پرونده‌ها زیاد است. آقای وکیل چرا آقای محمدسعید مجیدی تهرانی را فراموش کرده که از حساب ایشان 86 میلیارد و 400 میلیون تومان چک از بانک ملی شعبه سعدی مرتب گردش  می‌کرده، بدون آنکه اعتبار مرتضی دربین باشد.

حاج آقا جســارتم را به خاطر بعضی سوال‌ها ببخشید، اینها  سئوال‌هایی اســت که در اذهان وجود دارد. اگر لازم ندانستید پاسخ ندهید.

نخیر، هیچ ایرادی ندارد، هر سئوالی در ذهنتان هست، یا کسی برای شما مطرح کرده یا جایی  خوانده‌ای، بپرس؛ همه را جواب  می‌دهم، به شرطی که جرأت چاپ کردنش را داشته باشند.

وکیل بانک صادرات در بین  صحبت‌هایش در محکومیت برادر شما اشاره می‌کند که وقوع این جرم لطمات معنوی جبران ناپذیر به بانک زده است. قبول دارید که این پرونده و جنجال ناشی از آن  سال‌ها به اعتبار بانک صادرات لطمه زد؟

این چه ربطی به مرتضی دارد؟ همان‌هایی که این هو و جنجال را راه انداختند، به بانک هم ظلم کردند. اتفاقاً یکی از  روزنامه‌هایی که این کار را می‌کرد دوستان شما در روزنامه جمهوری اسلامی و در مرتبه بعدی کیهان و رسالت، هر سه می‌داندار این آبروریزی بودند.

آن زمان  میشنیدم آقای مرتضی  رفیق‌دوست مأمور خرید زندان شــده و حتی برای خرید به خارج از کشــور  می‌رود؛ این خبر صحت داشت؟

این هم یکی دیگر از آن  ظلم‌ها. یک روز می‌گفتند مأمور خرید است، یک روز گفتند به سوئیس رفته، یک روز گفتند توی زندان در یک سوئیت شبیه هتل زندگی می‌کند. این شایعات تا آنجا بود که روزی چند نفر از  نماینده‌های دوره ششم برای اینکه ببینند بالاخره چه خبر است بهانه‌ای پیدا می‌کنند و برای بازدید به زندان  می‌روند، آخر سر به یکی از مسئولین زندان می‌گویند اگر مرتضی رفیق‌دوست زندان است می‌خواهیم او را ببینیم. اتفاقاً آن مسئول همان لحظه چشمش به مرتضی می‌افتد، او را نشان می‌دهد و می‌گوید آن آقایی که گونی رویدوش دارد مرتضی رفیق‌دوست است، او به عنوان بیگاری روزها نان خشک زندان را جمع می‌کند.

جایی خواندم حبس ابد آقا مرتضی تبدیل به شش سال شده...

نخیر، اشتباه نوشته شده. ایشان هشت سال و نیم زندان کشید. بعد از پنج سال دو بار قاضی محترم صادر کننده حکم به آقای مقتدایی به عنوان دادستان و آقای هاشمی شاهرودی به عنوان رئیس قوه قضاییه نامه می‌نویسد و درخواست می‌کند.

تجدید نظر شده بود؟

تجدید نظر شده بود. دیگر نمی‌خواهم وارد آنها بشوم؛ خودش کتابی است که متأسفانه قابل گفتن نیست.

آن چیزی را که قابل گفتن است بگویید، چون این سئوال مهمی است که چطور حبس ابد تبدیل به هشت سال و نیم شده؟

آقای محسنی  اژهای به هر دلیلی یکی دو سال بعد به این نتیجه  می‌رسد که این مقدار حبس نه فقط برای مرتضی برای بقیه متهمین زیاد است.

ایشان چطور به این نتیجه  می‌رسند؟
از خودشان بپرسید.

شما در رسیدن ایشان به این نتیجه نقش داشتید؟

نه، دخالتی نداشتم. ایشان رفیق من است و دائماً با هم در ارتباطیم. از وقتی وزیر و بعد هم دادستان کل کشور شدند، کمی گران شدند و کمتر  می‌توانم خدمتشان برسم، والّا مرتب خدمتشان می‌رسیدم و بنده را می‌پذیرفتند. همان‌وقت که رئیس دادگاه بود باهم رفیق بودیم و بارها با ایشان غذا  می‌خوردم، اما در این قضیه خود ایشان به این نتیجه رسیده بود که این حکم تند بوده. ابتدا  نامه‌ای به آقای مقتدایی مینویسند، وقتی نتیجه گرفته نمی‌شود، به آقای هاشمی شاهرودی می‌نویسند. وقتی این موضوع مورد بحث قرار می‌گیرد آقای شاهرودی می‌گویند چون از اول جمهوری اسلامی تا حالا دو درجه تخفیف درخواست نشده ابتدا با یک درجه، یعنی از ابد به پانزده سال موافقت بشود.

آن دو نفر ـ رئیس و معاون بانک ـ با همان یک درجه آزاد  می‌شوند. اخوی ما و آن کارمند بانک هم یک سال دیگر زندان می‌کشند. در این شرایط قانون بلااستثنایی است که هرکس نصف محکومیتش را بکشد و زندان از او اعلام رضایت بکند و قاضی هم تأیید کند مشمول عفو مشروط  می‌شود. ظاهرًاً اگر تا مدتی، شاید سه تا پنج سال، مرتکب جرمی نشود عفو دائمی تلقی  می‌شود، اگر جرم مشابه انجام بدهد و به زندان برگردد، جرم جدید به جرم قبلی اضافه  می‌شود. مرتضی و کارمند بانک هم پس از هشت سال و نیم تحمل زندان مشمول عفو مشروط قرار گرفتند. داستان جالبی هم دنبالش است: ایشان آمد بیرون، تقریباً پرونده بسته شد، دنبال کسب و کارش رفت و چند بار هم از کشور خارج شد. حدود سه سال پیش دیدیم یک‌مرتبه ریختند برادرم را گرفتند. رفتیم دنبالش، گفتند ایشان فراری است! گفتم یعنی چه؟ گفتند ایشان به مرخصی رفته و برنگشته. چهل و دو روز توی زندان بود. این هم باز برخوردی بود که به هر دلیل  می‌خواستند با من بکنند.

این مدت را به چه جرمی در زندان بود؟

بالاخره از جاهایی که  نمیدانم کجاست، یک قاضی حکم داد و ایشان را گرفتند؛  ممنوع‌الملاقات و  ممنوع المرخصی‌اش کردند و گفتند برود تحمل کیفر بکند. آقای جعفری دولت آبادی دادستان تهران وآقای محسنی  اژهای کمک کردند، از سر رفتیم دنبال عفو مشروط و کار آزادی ایشان را تا رسیدن به نتیجه دنبال کردیم. عدالت تا وقتی توی قوه قضاییه است که سیاست وارد نشود؛ فرقی هم  نمی‌کند راجع به چه کسی باشد. قوه قضاییه ما از رئیس و همه قضات، همه دادسراها، همه دادگاه‌ها به خدا پناه ببرند که سیاست‌زده نشوند.

در جلسه چهارم دادگاه که روز سی‌ام تیرماه 1374 برگزار شد رئیس دادگاه اعلام کرد که آقایان محسن  رفیقدوست و  ولی‌اﷲ سیف به عنوان مطلع به دادگاه احضار خواهند شد...

همان موقع که زیر فشار افکار عمومی بودم.

بلــه، مطبوعات کم و بیش روی احضار شــما به دادگاه متمرکز شدند، اما دو روز بعد حکم تمدید ریاست جناب‌عالی در بنیاد از سوی رهبر معظم انقلاب منتشر شد. در پیگیری اخبار آن روزها به نظرم آمد که  نگاه‌ها در جریان دادگاه تغییر کرده و ســمت و سوی مطبوعات عوض شده، همین‌طور بود؟

خوشبختانه بزرگی در رأس این نظام است که با هیچکس رودربایستی ندارد. مقام معظم رهبری حتی تا اوایلی که مرا به ریاست بنیاد منصوب کردند بنده را با لفظ «رفیق من» خطاب می‌فرمودند. وقتی معاونینم را انتخاب کردم و سازماندهی‌ها انجام شد چهار ماه گذشت. وقت ملاقات گرفتم و با معاونین خدمت آقا رسیدیم. آقا در آن جلسه مثل قبل مرا «رفیق من» خطاب کردند. خدمت آقا عرض کردم: «آقا تا قبل از رهبری شما رفیق شما بودم، حالا من مرید هستم و شما مراد».

برخوردم با آقا مرید و مرادی بود. وقتی این اتفاق افتاد آقا ابتدا هیچ  ملاحظه‌ای نسبت به بنده نداشتند. از آقای امامی کاشانی شنیدم که  می‌گفتند: «آن روزها که مرتب علیه شما جوسازی  می‌کردند و می‌نوشتند، از آقا سئوال کردم که آقا آیا حاج محسن هم در این پرونده جرمی دارد؟»

ایشان  می‌گفتند: «معلوم بود آقا پیگیر بوده‌اند؛ آقا فرمودند من از آقای محسنی اژه‌ای سئوال کردم، ایشان گفتند نخیر حاج محسن در این پرونده نقشی ندارد».

مدتی در صدور حکم تأخیر شده بود، شاید این تأخیر برای این بود که  می‌خواستند ببینند من در این پرونده مقصر هستم یا نه؟ چون من هم بشرم، ممکن است خطا کنم، که اگر خطا  می‌کردم دیگر برای آقا قابل تحمل نبودم. لذا حتی از دفتر آقا به من پیغام دادند که مختار هستی به دادگاه برویی یا نروی. من هم به دادگاه رفتم و ماوقع را بازگو کردم، بعد هم گفتم که چون ایشان برادر من است باید بیشتر مجازات شود و اگر جرمی واقع شده وکیل ایشان حق ندارد از جرم دفاع کند.

به سئوال شما  برمی‌گردم که بله، به قول شما صدور حکم آقا در آن مقطع در افکار عمومی و قضیه دادگاه خیلی اثر داشت. مدتی پس از این ماجرا، یک روز بدون قبلی به بیت رفتم. به آقای محمدی گلپایگانی گفتم وقت بدهید دو کلمه با آقا صحبت کنم. ایشان گفتند:

«آقا الان جلسه مهمی دارند و بعد هم  می‌خواهند جایی بروند.»

ماشین آقا دم در ایستاده بود. گفتم: «خدمت آقا بگویید حاج محسن می‌خواهد در دو ثانیه دو کلمه به شما بگوید».

آقا فرموده بودند که این دو کلمه چیست؟ خدمتشان رسیدم و گفتم: «متشکرم، خیلی مردی.»

دستشان را بوسیدم، خواستم برگردم، آقا صدایم کردند و فرمودند:

«حاج محسن این قضیه را چگونه دیدی؟»گفتم: «آقا امتحان الهی بود.»

فرمودنــد: «به لطف خدا شــما از ایــن امتحان ســرافراز بیرون آمدی.»

الان که دارم صحبت می‌کنم اصلاً دنبال نبش قبر نیستم. اتفاقی افتاد، عده‌ای جرمی مرتکب شدند و دادگاه رسیدگی کرد، اما  اینها چه ربطی به حاج محسن  رفیق‌دوست داشت؟ که هجده سال است عده‌ای به او ظلم  می‌کنند؛ هنوز هم ظلم  می‌کنند. اگر من نبودم که شما بقیه پول بانک را  نمی‌توانستید بگیرید. اگر من نبودم که این آدم را  نمی‌توانستید بیاورید اینجا اعدام کنید. مثل بقیه  لطف‌هایی که خدا کرد که جاهایی کارهایی بکنم این را هم گذاشتم به حساب اینکه انشاءاﷲ کفاره گناهانم باشد.

حالا که صحبت به اینجا کشید. با توجه به نتیجه‌گیری دستگاه قضا در مورد اینکه احکام صادره تند یا زیاد بوده، این مسئله در مورد اعدام خداداد صدق  نمی‌کرد؟

این سئوال در ذهن من هم بود. همان موقع که این حکم را دادند، رفتم پیش آقای محسنی و گفتم آخر من به این آدم امان دادم. ایشان گفتند که فلانی حکم اعدام او به خاطر این  پول‌ها نیست، او واقعاً مهدورالدم است. بعد که دادنامه را خواندم، دیدم باید از قوه قضاییه تشکر کنیم که شر چنین جانور   درندهای را از سر این جامعه کم کرد.

خداداد در جلســه سوم محاکمه در مورد خرید ملک و اتومبیل از بنیاد صحبت کرده و رئیس دادگاه درباره نحوه پرداخت وجوه  می‌پرسد، خداداد می‌گوید: «یک چک 100 میلیون تومان و یک چک 515 میلیون تومان در وجه بنیاد نوشتم، دو میلیون دلار هم به حساب شخصی به نام آقای جزایری که آقای محسن  رفیق‌دوست معرفی کرده بود در خارج از کشور ریختم».

خب، بنیاد کارش فروش این اموال بوده و آن موقع که او این خرید را انجام داده، یک مشتری مثل  مشتری‌های دیگر بوده و بنیاد هم طبق ضوابط به او فروخته.

آقای جزایری کیست؟

سید محسن جزایری نماینده بنیاد در آلمان و مسئول معالجه جانبازان بود. آن حساب هم شخصی نبود، حساب بنیاد مستضعفان در آنجا بود.

جالب اســت که هیچ‌کدام از این حســاب‌ها حساب غیر بنیاد نبوده.

توقع داشتی غیر از این باشد؟ خدا خیرت بدهد.

ببخشید، قصد جسارت نداشتم، گفتم شاید از آن  حساب‌هایی بوده که در خارج به کار امور کشور  می‌آمده.

نخیر، در تمام این سال‌ها کاملاً حواسم جمع بود کاری نکنم که درآن شک و شبهه وجود داشته باشد. آقای محسن جزایری سال‌ها رئیس تشکیلات ما در آلمان بود و برای معالجه جانبازان خدمت می‌کرد.

یکی از متهمین کسی به اســم غلامرضا محمد بیگی کاسوایی است. خداداد در دادگاه  می‌گوید که کاسوایی یک ضمانت‌نامه بانکی به مبلغ یک میلیون دلار آورده بود و هر روز وعده وصول  می‌داد.

من از  اینها خبر ندارم. البته اسمش را شنیده بودم و می دانستم فراری است.

خارج از این موضوع، بعضی جاها  عده‌ای فرصت طلب، راست یا دروغ، با انتساب خود به وزارت اطلاعات، حوزه علمیه، سپاه و...به  سوءاستفاده‌های مالی مبادرت کرده‌اند. به نظر شما که در این  ســال‌ها کارهای اجرایی و مالی ســختی داشته‌اید چگونه می‌شود باب این معضل قدیمی بسته شود؟

اواخر وزارتم، یک روز آمدند گفتند آقایی در خیابان فلسطین دفتر بزرگ و شیکی درست کرده و به نام شما کلاهبرداری می‌کند! پرسیدم چطور؟ گفتند ایشان با تلفن‌چی و رئیس دفتر بروبیایی راه انداخته و با ظاهری موجه دائم با شما در تماس است و برای شما می‌خرد و می‌فروشد. تا این را شنیدم به کسی هجده میلیون تومان پول ـ که  آن موقع پول زیادی بود ـ دادم و گفتم برو برای ما از ایشان شکر بخر. رفت و شیوه کارش را کشف کرد. گفت روش کار این است که در اتاق انتظار با عده‌ای توی نوبت نشست‌های، منشی شماره‌ای می‌گیرد و می‌گوید حاج آقا تشریف دارند؟ بعد به اتاق به اصطلاح رئیس زنگ میزند که آقای رفیق‌دوست پشت خط است و مثلاً تلفن را وصل می‌کند. بعد وارد اتاق به اصطلاح رئیس می‌شوی  می‌بینی ایشان مشغول صحبت تلفنی کذایی با آقای  رفیق‌دوست راجع به معاملات مختلف است. وارد مذاکره شدیم، چکی کشیدیم، پرونده‌ای درست کردیم، قوه قضاییه و وزارت اطلاعات وارد قضیه شدند و بالاخره او را گرفتند. بعد معلوم شد که ایشان با همین شیوه چقدر سر مردم کلاه گذاشته. چند سالی محکوم شد، وقتی آمد بیرون دوباره همین کار را با اسم دیگری کرد و دوباره گرفتنش. لذا راهش این است که خود مردم حواسشان جمع باشد، بروند استعلام کنند، یا مثل من دنبالش را بگیرند.